تولد کسری
کوچولوي ماماني بالاخره اين انتظار به سر رسيد و شما مهمون خونه ما شدي...
ساعت 2:30 بعد از ظهر روزه سه شنبه 26 شهريور سال 1392 شما قدم به اين سرزمين گذاشتيد و دل من و بابايي و خيلي هاي ديگه را شاد کردي..
اما با يکمي ناراحتي ؟؟؟؟؟؟
آخه وقتي من را آوردن توي بخش بابايي و عزيز و خاله نجمه و کاوه هم اونجا منتظر ما بودن اما بعد از 10 دقيقه که من را آوردن يه پرستار اومد و گفت که کوچولوتون يکم ناله ميکرده و بايد تحت مراقبت باشه
بابايي را بردن بخش نوزادان که شما را ببينه و من بخاطره درد نميتونستم از جام بلند بشم براي همين تا فردا ظهر منتظر موندم و بالاخره ظهر 27م اومدم بخش نوزادان و شما را ديدم...
صحنه خيلي خيلي بدي بود آخه يه لوله کرده بودن داخل بينيت و داشتند معدت را شستشو ميدادند آخه وقتي شير خشکت داده بودن بالا مي آوردي براي همين...
بعد از ظهره روزه 27م من مرخص شدم اما شما نه !!!!!!
فردا صبحش اومديم که بهت سر بزنيم که گفتن مرخصي و با هم اومدين خونه..
توي خونه همه منتظر ما بودن خاله دايي خاله من آقاجون و همه بچه ها...
بدتر از همه اينها قسمت بدتر اونجايي بود که شما نميتونستي از سينه ماماني شير بخوري براي همين بابايي يه شير دوش برقي خريد که راحت برات شير بدوشم تا جون بگيري و بتوني سينه ماماني را بگيري...
بعد از 2 روز که خونه بوديم روزه پنجمت يکم زرد شدي دوباره ساعت 11 شب برديمت بيمارستان و بعد از آزمايش بستريت کردن و پس فردا صبح زنگ زدن که مرخص شدي و با بابايي و عزيز اومديم دنبالت. البته روزه قبل و شبش هم اومده بوديم سراغت هااا...
راستي يادم رفت بگم روزه چهارم هم نافت افتاد.
و شير دادن با هزار دردسر تا روزه بيستمت با دوشيدن و شيشه ادامه داشت تا اينکه بعد از ظهر روزه بيستمت موفق شدي سينه ماماني را بخوري حالا هرچي بزرگتر ميشي بهتر ميتوني شير بخوري ولي با اينحال هنوز ميدوشم و کمکي با شيشه بهت ميدم آخه زود خسته ميشي و سينه ماماني را رها ميکني..
ظهره روزه شنبه بيست مهر رفتيم پيش آقاي دکتر مختاري و ختنت کرديم خدارا شکر 2 ساعت بعدش ادرار کردي و حالا هر روز داري بهتر ميشي.
انشا الله تا آخره عمر در کناره هم به سلامت و شادي زندگي کنيم..
مامان نسيبه و بابا صالح عاشقاي کوچولوي نازه تازه .
بوووووووووووووس