کسریکسری، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره
عشق بین من و باباییعشق بین من و بابایی، تا این لحظه: 16 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

نی نی کسری

شیرین کاریه بابایی ....

1393/02/07 یه روزه بددددددددد.... امروز بابایی   شما را یادش رفته بود و دره خونه را بسته بود و رفته بود سره کار.... بعد از نیم ساعت که دیگه رسیده بوده گلخونه یادش میاد که شما توی خونه تنهایی و یادش رفته به عزیز زنگ بزنه که بیاد پیش شما ... مامانی هم که سره کار... ساعت 9 صبح بود که زنگ زد به من و وقتی فهمیدم چی شده دیگه آروم و قرار نداشتم فقط میخواستم بال در بیارم و بیام سراغت ... خلاصه به عزیز اطلاع دادیم و عزیز بعد  از اینکه سریع خودش را رسونده بود دیده بود در بسته و دایی حجت (دایی بابایی که ما الان طبقه بالا خونه اونا زندگی میکنیم) هم نیستند و صدای گریه های شما هم کوچه را برداشته و داره میره....
10 ارديبهشت 1393

اولین پارک رفتن آقا کسری...

الهی مامان قربونت بره روزه اول اردیبهشت مامانی کار داشت و مرخصی گرفته بود که از فرصت استفاده کردیم و با عزیز,خاله,و کاوه رفتیم پارک آتشگاه و خیلی هم خوش گذشت. جنابعالی که از روی تاب پایین نمیومدی... با اینکه هر روز خونه عزیز اینا آقاجون میبرتد توی تاب بازی میکنی اما اینجا از تاب بیشتر خوشت اومده بود و ول کن نبودب... کلی هم با کاوه الا کلنگ بازی کردی و من و مامانی ...
10 ارديبهشت 1393

غذا خوری...

دیگه برای غذا خوردن و مای بیبی عوض کردن هم باید یه چیز جدیدی بدیم دستت تا سرگرم بشی و یه کوچولو آروم بگیری ... تموم کارایی که اون رهای شیطون یک ساله به سره مامانش میده شما الان داری به سره ما میدی گل گل من... ...
4 ارديبهشت 1393

تاب تاب عباسی....

الهی فدات بشم برای اولین باری توی این تاب نشستی خیلی میترسیدی اینقدر خودت را محکم میگرفتی که نگو... اما کم کم خوشت اومد و با جیغ و داد ابراز خوشحالی میکردی و نمیخواستی پیاده بشی ... و در نهایت اینقدر تاب خوردی که... ...
4 ارديبهشت 1393

شیطونی های آقا کسری....

اینم از یه سری شیطونی های شما ناز نازی مامان.... البته بیشتره شیطونیهات توی لحظه اتفاق میافته و فرصت عکس گرفتن وجود نداره اما سعی میکنم تا بتونم از شیطونیهات عکس بگیرم تا بعدا ببینی چقدر مامانی را اذیت میکردی... ...
4 ارديبهشت 1393

روزه مادر....

                                     مامان گلم روزت مبارک این گل بنسای خوشگل با یه انگشتر که بابایی برای ماه 3 قولش را داده از طرف من و بابایی تقدیم به بهترین مامان دنیا... ٣١ فروردین روزه مادر مامانی برای عزیز (مامان مامانی) و مامانجون (مامان بابایی) دو تا کیک و ژله خوشگل و خوشمزه درست کرد و رفتیم خونه هاشون میل کردیم .. البته من فقط کیک خوردم.. کیک و ژله عزیز کیک و ژله مامانجون البته آقا کاوه هم توی نقاشی برای ژله ها خی...
31 فروردين 1393

هفت ماهگیمم..

هفت ماهگیتم مبارک نازنینم .... مامانی برات یه کیک خوشگل پخته بود و رفتیم مینادشت گلخونه آقاجون ( بابای بابایی ) اما از اونجا که انگار صد سالی میشد که چیزی نخورده بودن به محض اینکه کیک را دیدند دست از کار کشیدند و افتادن به جون کیک ....اصلا نگذاشتند من یه عکس بگیرم ...حتی نگذاشتند با چاقو کیک را ببریم همینجوری با دست زدند توی رگ.. خیلی قشنگ و خوشمزه شده بود ... حالا برای ماه بعد حتما قبلش توی خونه از کیکت عکس میگیرم که اینجوری نشه... اینم از عکس هفت ماهگیت توی گلخونه آقاجون ...
28 فروردين 1393

وقتی نمیگذارم بابایی بخوابه...

از اونجایی که خیلی شیطون شدی ,وقتی زود تر از بقیه بیدار میشی به غیر از اینکه میری میگردی توی خونه و یه بلایی سره خودت میاری سعی میکنی هرکی خوابه از خواب بیدار کنی و معمولا برای بیدار کردن بابایی ( خوششششششششششششش خواب ) با مشکل روبرو میشی و هیچوقت تا حالا بابایی را نتونستی بیدار کنی... اما  این مامانی بیچاره است که از دست جنابعالی خواب نداره.... مثلا دیروز ساعت 5 صبح بیدار شدی و از اونجا که بابایی خواب بود و مامان هم داشت حاضر میشد بره سره کار آماده شدی و رفتی خونه عزیز که عزیز را سوپرایز کنی که چقدر نوه سحر خیزی داره و بهت افتخار کنه ... و البته حسابی هم سوپرایز شد .... از اونجایی هم که عزیز خوابش میومد و شما هم نمیخوابید...
28 فروردين 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نی نی کسری می باشد