کسریکسری، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره
عشق بین من و باباییعشق بین من و بابایی، تا این لحظه: 16 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

نی نی کسری

شب آخر...

عزیزه مامان الان چند روزه که هرچی میخوام عکس یادبودت را برات اینجا آپلود کنم نمیشه و فقط هم میدونم برای سرعت پایین اینترنته.  دیگه از الان شاید تا حداقل 10 یا 20 روزه دیگه شایدم بیشتر نتونم بیام به وبت سر بزنم. اما در اولین فرصت که اومدم حتما برات میذارمش. و البته عکس نازه خودت را. هنوز نیومده میبوسمت. بوسسسسسسسسسسسسسسسسس. امشب شب آخره 25 شهریوره 92 .. ایشاله فردا دیگه توی آغوشمی نازنینم ... ...
25 شهريور 1392

تولد بابایی !! شما !! امام رضا !! و سالگرد ازدواج مامان بابا

عسل مامان نمیدونم الان که توی دل مامانی میدونی یا نه ؟؟؟؟ ولی امشب چند تا مناسبت داره !!!! اولیش اینکه شب تولد بابایی   !!!! دومیش شب سالگرد ازدواج مامانی و بابایی !!!! سومیش که امسال مصادف با این شبهای عزیز برای ما شده تولد امام رضا (ع) میبینی چه شب عزیزی قراره به دنیا بیای عزیزم ؟؟؟؟ ایشالله به سلامت به دنیا بیای. حالا به خاطر این مناسبت ها که گفتم یه کیک کوچولو میگیریم و البته یه هدیه کوچولو برای بابایی و این شب عزیز را  هیچ وقت فراموش نمیکنیم. ...
25 شهريور 1392

هفته آخر...

کوچولوی مامانی دیدی چقدر زود تموم شد ؟؟؟؟ فقط یک هفته دیگه مونده ایشالله گوش شیطون کر سه شنبه هفته دیگه به سلامتی به جای اینکه توی دل مامانی باشی میای بغل مامانی  .البته اگه حوصله جنابعالی سر نره و بخوای زودتر بیای ....  امروز مامانی عکس آتلیه اش را هم که بگیره دیگه هیچ کاری نمونده . یادبودهای تولدت هم آماده شده. دیگه همه چیز برای ورودت آماده آمادست .... این یک هفته هم که با هم تحمل کنیم و مواظب باشیم دیگه تمومه. فقط مامانی یکم سرما خورده که اونم سعی میکنم تا به دنیا نیومدی خوبه خوب بشم.  منتظرت هستیم کوچولوی ناز نازی. بوس بوس بوس ...
20 شهريور 1392

ماه آخر ....

کوچولوي ماماني چيکار ميکني اين آخريا ديگه آرومو قرار نداري داري نهايت استفاده را از توي دل ماماني بودن ميبري هاااا. عسل مامان ديگه وارد ماه آخر شديم بيست و دو سه روز ديگه مهمون خونمون ميشي .ميبيني چقدر زود داره ميگذره ؟؟؟؟ خدارا شکر تا الان که ماماني را اذيت نکردي و واقعا پسر خيلي خوبي بودي ايشالله به دنيا که اومدي بازم به اين خوبيهات ادامه بدي. کم کم همه چيز را برات آماده کرديم ... ساک بيمارستانت را بستيم همه وسيله هايي که نياز داشتي را برات خريديم حتي قلکت را هم برات خريدم و زودتر از اينکه به دنيا بياي دارم برات پرش ميکنم ... يادبودهاي تولدت هم ديگه کم کم  داره تموم ميشه حالا کامل که شد عکسش را ميذارم که دوستات هم ببينن. ...
5 شهريور 1392

هفته سیم !!!

سلام عشق من معلوم هست داری توی دل مامانی چیکار میکنی ؟؟؟ خیلی اون وول وولات زیاد شده هاااااا  الهی قربونت برم روز ها همینجوری داری طی میشه الان وارد هفته سیم شدیم خیلی زود گذشت انگاری همین دیروز بود که فهمیدم شما توی دلم خونه کردی ... انشاالله همینطوری به خوبی طی  بشه و سلامت به دنیا بیای !! من مواظبت هستم نازنینم خودت هم مواظب خودت باش. از اون تو لذت ببر که شاید اگه به دنیا اومدی این دنیا را زیاد دوست نداشته باشی.با اینکه بی صبرانه منتظر ورودت هستیم ولی تو زیاد عجله نکنی یوقت بخوای زود تر از موئد بیای هاااا دوستت داریم کوچولو مچولو ...
9 مرداد 1392

هشت ماهگی !!!

سلام عشق من .. وروجک من .. الان دیگه باهم وارد ماه هشتم شدیم توی این ماه خیلی بیشتر از قبل باید مواظبت باشم آخه ماه هشتم خیلی ماه بدیه.. دیگه کم کم داره سختم میشه آخه شب ها درست نمیتونم بخوابم و البته شانس آوردم که مرخصیم درست شد و سر کار نمیرم وگرنه نمیدونم صبح ها چجوری میخواستم بیدار بشم برم اداره الانم که خونه عزیز هستیم تا بعد از این که به دنیا بیای و جون بگیری احتمالا تا 2 ماه بعدشم اینجا میمونیم دیگه خودت که میبینی اینجا خیلی خوش میگذره... نازنینم من و بابایی هردو بی صبرانه منتظر ورودت به جمع گرم و صمیمی و عاشقونه خودمون هستیم ... هردومون عاشقتیم مهمون کوچولوی ناخونده من و بابایی...... بوسسسسسسسسسسسسسسسسسسس ...
4 مرداد 1392

عشق من بالاخره معلوم شد که جنسیتت چیه ؟؟؟؟؟

                                                                                     گل پسرییییییییییییییییییییی   هورااااااااااااااااااااااااااااااا....   من که گفته بودم که پسری اما همه میگ...
5 تير 1392

هفت ماهگی ...

عشق من امروز اول تیر ماهه و من و تو وارد اولین روز از ماه هفتم شدیم دیگه کم کم داری بزرگ و بزرگتر میشی و البته شیطونی هات بیشتر تر ..  و کم کم داریم برای اومدنت برنامه ریزی میکنیم. عزیز داره وسیله هایی که لازم داری را برات فراهم میکنه مثل شیشه شیر , مای بیبی , لباسای کوچولو , رخت خواب و خیلی چیزهای دیگه... البته نازنین مامان به خاطر اینکه بابایی داره خونمون را میسازه و هنوز تموم نشده من از عزیز خواستم که وسیله هایی که الان بهشون احتیاج داری را بخره و بقیه را نقدی برات یه حساب باز کنه و بریزه به حساب قربونت برم نازگلم ناراحت نشی ها ایشالله خونمون تا سال آینده آمادست وقتی اسباب کشی کردیم و رفتیم خونه خودمون یه اتاقی برات ...
1 تير 1392

کمر درد مامانی ...

عسل مامان دیروز (29 خرداد) از اون روزایی بود که اصلا حال نداشتم.. کمرم خیلی درد میکرد و از طرفی هم با اینکه بیشتر از همیشه داشتی توی شکمم وول میخوردی یکی دوبار زیر دلم گرفت نمیدونم برای چی... خلاصه مرخصی گرفتم و رفتم درمانگاه .خانم مامایی که اونجا بود معاینه کرد و بعد هم صدای قلبت را گوش کردیم  و گفت خوبه نترس.. بعد هم گفت حتما برو متخصصت برات استعلاجی بنویسه وگرنه زایمان زود رس داری ومن اصلا نمیخوام اینطوری بشه ..!!! حالا امروز قراره با عزیز بریم پیش خانم دکتر تا برام اگه شد یه 2 ماهی استعلاجی بنویسه تا بیشتر بتونم ازت مراقبت کنم عسله مامان... مواظب خودت باش... من و بابایی چشم انتظارتیم نازنینم ...
30 خرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نی نی کسری می باشد