از اون روز که شش ماهم شد خیلی شیطون شدم بعضی روزا اینقدر ووول میخورم که مامانم از دستم عصبانی میشه ... میگه مامانی مگه نمیبینی کار دارم بشین یه ذره... پریروز اینقدر شیطونی کردم که مامانی دلش درد گرفته بود زنگ زد به عزیز (عزیز مامانه مامانیمه) گفت نکنه اتفاقی براش افتاده؟ عزیزم گفت نه نترس هرچی بزرگتر بشه شیطون تر میشه... . ولی مامانی کوتاه نیومد که رفت چندتا آلوچه سبز از درخت کند و نوش جان کرد. (همونجا اداره مامانیم یه باغ داره که همه میوه های خوشمزه توش هست) بعدش که آلوچه ها را خورد دیگه فهمیدم منظورش اینه که باید یه کوچولو بخوابم که مامانیم حواصش جمع کارش باشه. حالا قول دادم دیگه کمتر مزاحمش بشم ولی به دنیا که اومدم تلافی می...