کسریکسری، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره
عشق بین من و باباییعشق بین من و بابایی، تا این لحظه: 16 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

نی نی کسری

عشق من بالاخره معلوم شد که جنسیتت چیه ؟؟؟؟؟

                                                                                     گل پسرییییییییییییییییییییی   هورااااااااااااااااااااااااااااااا....   من که گفته بودم که پسری اما همه میگ...
5 تير 1392

هفت ماهگی ...

عشق من امروز اول تیر ماهه و من و تو وارد اولین روز از ماه هفتم شدیم دیگه کم کم داری بزرگ و بزرگتر میشی و البته شیطونی هات بیشتر تر ..  و کم کم داریم برای اومدنت برنامه ریزی میکنیم. عزیز داره وسیله هایی که لازم داری را برات فراهم میکنه مثل شیشه شیر , مای بیبی , لباسای کوچولو , رخت خواب و خیلی چیزهای دیگه... البته نازنین مامان به خاطر اینکه بابایی داره خونمون را میسازه و هنوز تموم نشده من از عزیز خواستم که وسیله هایی که الان بهشون احتیاج داری را بخره و بقیه را نقدی برات یه حساب باز کنه و بریزه به حساب قربونت برم نازگلم ناراحت نشی ها ایشالله خونمون تا سال آینده آمادست وقتی اسباب کشی کردیم و رفتیم خونه خودمون یه اتاقی برات ...
1 تير 1392

کمر درد مامانی ...

عسل مامان دیروز (29 خرداد) از اون روزایی بود که اصلا حال نداشتم.. کمرم خیلی درد میکرد و از طرفی هم با اینکه بیشتر از همیشه داشتی توی شکمم وول میخوردی یکی دوبار زیر دلم گرفت نمیدونم برای چی... خلاصه مرخصی گرفتم و رفتم درمانگاه .خانم مامایی که اونجا بود معاینه کرد و بعد هم صدای قلبت را گوش کردیم  و گفت خوبه نترس.. بعد هم گفت حتما برو متخصصت برات استعلاجی بنویسه وگرنه زایمان زود رس داری ومن اصلا نمیخوام اینطوری بشه ..!!! حالا امروز قراره با عزیز بریم پیش خانم دکتر تا برام اگه شد یه 2 ماهی استعلاجی بنویسه تا بیشتر بتونم ازت مراقبت کنم عسله مامان... مواظب خودت باش... من و بابایی چشم انتظارتیم نازنینم ...
30 خرداد 1392

دل تنگ بابایی !!

سلام عسلی مامان . الهی قربونت برم که نیومده داری مامان را اذیت میکنی اما قول بده دیگه از این شوک ها به مامانی وارد نکنی . آخه پنج شنبه گذشته 23 خرداد اصلآ برای مامانی وول نمیخوردی و هردفعه ای هم دلم درد میگرفت و بیشتر من را میترسوندی , تا اینکه از اداره زنگ زدم به عزیز و عزیز گفت صبر کن تا ظهر که از کار اومدی اگه تکون نخورد میریم دکتر خلاصه تا بعد از ظهر هم خبری ازت نشد زنگ زدم به بابایی که بیاد خونه عزیز و به محض اینکه بابایی اومد وول خوردنات شروع شد و همه را از نگرانی در آوردی ملوسکه من ای پدر صلواتی دلت برای بابایی تنگ شده بووووووود ؟؟؟؟؟؟ این بوس هم از طرف بابایی ...
26 خرداد 1392

من و مامان و بابا !!!

عشق من هر روز که میگذره بیشتر بهت وابسته میشم با اینکه هنوز باورم نمیشه دارم مادر میشم با این حال هر روز برام عزیزتر از روزهای قبل میشی پریشب(18 خرداد 92) با بابایی کلی ذوقت را کردیم تو هی وول میخوردی و من و بابایی ذوق میکردیم و میخندیدیم. میدونی دوست دارم این روزها تموم نشه و همیشه توی دلم بمونی و ماله خوده خودم باشی اما نمیشه ,باید بیای که همه چشم انتظارتن نازنین من ... ...
21 خرداد 1392

وروجک مامان !!

عسل مامانی الهی فدای اون ووول خوردنات برم نازنینم .. الان دو سه روزه که وقتی داری توی دلم بازی میکنی و وول میخوری از روی لباسم هم میتونم ببینمت از این طرف به اون طرف ... حتی بابایی هم خیلی ذوق میکنه برات ... انگاری خیلی داری بزرگ میشی نازگلم که همش در حال شیطونی هستی ! دیروز با پرنیان و کاوه کلی ذوقت را کردیم تو میلولیدی و ما بهت میخندیدیم . پرنیان به زبون خودش یه چیزی میگفت و کاوم نشونت میداد منم هی قربون صدقت میرفتم. میبوسمت عزیزم عاشقتم. ...
19 خرداد 1392

دختر یا پسر ؟؟؟؟

گل مامان ... پریروز (13 خرداد 92) دندونم خیلی درد میکرد آخه به خاطر تو نمیتونم برم درستش کنم همه و البته دکترت میگه که ضرر داره برای کوچولوت ,به هر حال دارم یه جوری تحملش میکنم ایشالله تا به دنیا بیای بدتر از این نشه.. خلاصه مرخصی گرفتم و با عزیز رفتیم دکتر راستی اسم خانم دکترت کیهانیانه بیمارستان کلینیک خانواده اصفهان, خیابان صفه.. بیمارستان خیلی تمیز و روبه راهیه از بیمارستان های تکه اصفهانه , خانم دکتر معاینه کرد و گفت همه چیز نرماله و یه سونو سه بعدی نوشت که بریم از سلامتیت مطمعن بشیم ... قبلش وقتی میخواست صدای قلبت را بشنویم هرکاری میکرد پیدا نمیشدی تا خلاصه بعد 3 دقیقه صدای توپ توپ قلب کوچولوت از بلند گو پخش شد دکتر گفت حتما دختره چون...
13 خرداد 1392

صدای قلب کسری !!!!

عسل مامان تو بهترین هدیه ای هستی که خدا بعد از بابایی به من هدیه کرد.  از این به بعد با وجود تو زنده ام با نفس های تو نفس میکشم و با صدای توپ توپ قلبت آرامش میگیرم . نازنین مامانی روزی که برای اولین بار صدای اون قلب کوچولوت را شنیدم(31 فروردین 92) انگار همه دنیا از جلوی چشمانم کنار رفتند فقط تو بودی و صدای توپ توپ قلبت ... اینقدر تند تند میزد که دقیقا مثل صدای پای یه اسب کوچولو بود که داشت با سرعت میدوید. توپ توپ توپ توپ توپ ...    روزی که برای اولین بار دیدمت ... خیلی کوچولو بودی اینقدر که اصلا نمیتونستم تشخیص بدم الان کجای تصویری و اشک توی چشمام جمع شده بود و هنوز باورم نمیشد که من مادر شدم و هنوز هم باورم نمیشه ...
10 خرداد 1392

خاطرات مامانی !!!!

کسری کوچولوی مامان میدونی برای اولین باری که فهمیدم تو قراره مهمون خونمون بشی چقدر ذوق کردم البته یه خورده وقتش مناسب نبود اما من از همون ثانیه اول عاشقت شدم . دقیقا مثل روزی که عاشق بابایی شدم   میدونی بابایی خیلی ماهه خیلی اینقدر مهربونه که مطمعنم هیشکی به پاش نمیرسه و تو را هم خیلی دوست داره همش سراغت را میگیره هاااا. البته اگه تورا بیشتر از من دوست داشته باشه گفته باشم من حسودیم میشه هااااا ... روز اولی که برای مامان تکون خوردی هیچوقت یادم نمیره.  میدونی صبحش دلم کله پاچه خواست بابایی ساعت 9 رفت برامون کله پاچه خرید و اومد .همون روز اولین روزی بود که توی دلم ووول میخوردی خیلی دوست داشتم.انگاری با هر تکونی که میخ...
8 خرداد 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نی نی کسری می باشد