کسریکسری، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 2 روز سن داره
عشق بین من و باباییعشق بین من و بابایی، تا این لحظه: 16 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

نی نی کسری

کسری و سد زاینده رود....

عزیز دلم 14 و 15 خرداد + 16 که جمعه بود از فرصت استفاده کردیم و با عموهات و عزیز اینا رفتیم سد زاینده رود خیلی باحال بود خیلیم بهت خوش گذشت ناز گل من... شب را لب رودخانه خوابیدیم و فرداش رفتیم به طرف روستاها و بعد از ظهر بعد از خوردن ناهار و عصرونه اومدیم خونه. ...
31 خرداد 1393

مسافرت کسری کوچولو...

عشق من باید ببخشی که مامانی با تاخیر برات پست میگذاره آخه توی این ماه مامانی یکسری کار توی اداره داشت که باید ip سرورهامون را عوض میکردم و سرور ها را ارتقاء میدادم برای همین فرصت نمیشد. توی خونم که خودت فرصت نمیدادی که من یه لیوان آب بخورم از بس شیطون شدیییییییی..... اول اینکه یه پنج شنبه جمعه با عمو کاظم و پسر عمو بابایی و عزیز اینا رفتیم صفا سیتی ...  قمصر و نیاسر ... خیلیییی بهت خوش گذشت همش در حال شیطونی بودی... اینم خاله نجمه   ...
31 خرداد 1393

حرف زدنه قشنگت ....

الهی مامانی قربون او زبون نازت بشه عزیزم دیگه کم کم داره زبونت باز میشه و اَبدَ دَدَدَ میکنی..    . اولین کلمه :  بابابا            البته مامانی از اینکه اول به جای اینکه بگی مامان گفتی بابا خیلی ناراحت بوداااااااا  اما همین که شیرینی اون زبونت را میچشیدم دیگه برام مهم نبود...                        وقتی پستونکت را میخوای میگی : ممممممممم     ممممممممم       &nbs...
31 ارديبهشت 1393

دوباره شیطونی...

الهی مامان فدات بشه ببخشید که با تاخیر برات مینویسم.... چهارشنبه هفته پیش 17 اردیبهشت رفتیم جهیزیه زهرا دختر خاله من با ببریم و جنابعالی اینقدر اونجا شیطونی کردی که همه فقط داد میزدند نسیبه کسری را بگیر.... و در نهایت مجبور شدیم ... اما فایدم نداشت و هی میومدی بیرون و.... جمعه شب رفتیم حنابندون و دوشنبه شب هم که شب تولد امام علی بود رفتیم عروسی خیلی خوش گذشت و شما کلی رقصیدی و سرگرم شدی... البته چون گوشیم دنبالم نبود دیگه عکسی هم ندارم که برات بذارم نی نی کوچولوی من.... انشاله همیشه خندان باشی... ...
24 ارديبهشت 1393

روزه بابایی...

دیروز روزه بابایی ها بود و کلا همه مردها...... همه بابایی ها روزتون مبارک... مخصوصا بابایی خودم.... مامان برای بابایی کیک و ژله درست کرده بود و البته مثل همیشه خوشگل و خوشمزه ه ه ه ه ه ه... اما کادوی بابایی نرسید و مجبور شدیم بدون کادو جشن بگیریم... البته تا امروز فردا میرسه به دستش.... ...
24 ارديبهشت 1393

هشت ماهگیت هم تموم شد....

قربونت برم کوچولوی نه ماهه من ...  مبارکه... دیگه داری کم کم بزرگ میشی....   و من و بابایی همواره عاشقتیم و خواهیم ماند ....                            دیگه چون با روزه بابایی همزمان شد همون کیک برای هردوتون حساب شد...                        ...
24 ارديبهشت 1393

شیرین کاریه بابایی ....

1393/02/07 یه روزه بددددددددد.... امروز بابایی   شما را یادش رفته بود و دره خونه را بسته بود و رفته بود سره کار.... بعد از نیم ساعت که دیگه رسیده بوده گلخونه یادش میاد که شما توی خونه تنهایی و یادش رفته به عزیز زنگ بزنه که بیاد پیش شما ... مامانی هم که سره کار... ساعت 9 صبح بود که زنگ زد به من و وقتی فهمیدم چی شده دیگه آروم و قرار نداشتم فقط میخواستم بال در بیارم و بیام سراغت ... خلاصه به عزیز اطلاع دادیم و عزیز بعد  از اینکه سریع خودش را رسونده بود دیده بود در بسته و دایی حجت (دایی بابایی که ما الان طبقه بالا خونه اونا زندگی میکنیم) هم نیستند و صدای گریه های شما هم کوچه را برداشته و داره میره....
10 ارديبهشت 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نی نی کسری می باشد