کسریکسری، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 6 روز سن داره
عشق بین من و باباییعشق بین من و بابایی، تا این لحظه: 16 سال و 4 ماه و 25 روز سن داره

نی نی کسری

تاب تاب عباسی....

الهی فدات بشم برای اولین باری توی این تاب نشستی خیلی میترسیدی اینقدر خودت را محکم میگرفتی که نگو... اما کم کم خوشت اومد و با جیغ و داد ابراز خوشحالی میکردی و نمیخواستی پیاده بشی ... و در نهایت اینقدر تاب خوردی که... ...
4 ارديبهشت 1393

شیطونی های آقا کسری....

اینم از یه سری شیطونی های شما ناز نازی مامان.... البته بیشتره شیطونیهات توی لحظه اتفاق میافته و فرصت عکس گرفتن وجود نداره اما سعی میکنم تا بتونم از شیطونیهات عکس بگیرم تا بعدا ببینی چقدر مامانی را اذیت میکردی... ...
4 ارديبهشت 1393

روزه مادر....

                                     مامان گلم روزت مبارک این گل بنسای خوشگل با یه انگشتر که بابایی برای ماه 3 قولش را داده از طرف من و بابایی تقدیم به بهترین مامان دنیا... ٣١ فروردین روزه مادر مامانی برای عزیز (مامان مامانی) و مامانجون (مامان بابایی) دو تا کیک و ژله خوشگل و خوشمزه درست کرد و رفتیم خونه هاشون میل کردیم .. البته من فقط کیک خوردم.. کیک و ژله عزیز کیک و ژله مامانجون البته آقا کاوه هم توی نقاشی برای ژله ها خی...
31 فروردين 1393

هفت ماهگیمم..

هفت ماهگیتم مبارک نازنینم .... مامانی برات یه کیک خوشگل پخته بود و رفتیم مینادشت گلخونه آقاجون ( بابای بابایی ) اما از اونجا که انگار صد سالی میشد که چیزی نخورده بودن به محض اینکه کیک را دیدند دست از کار کشیدند و افتادن به جون کیک ....اصلا نگذاشتند من یه عکس بگیرم ...حتی نگذاشتند با چاقو کیک را ببریم همینجوری با دست زدند توی رگ.. خیلی قشنگ و خوشمزه شده بود ... حالا برای ماه بعد حتما قبلش توی خونه از کیکت عکس میگیرم که اینجوری نشه... اینم از عکس هفت ماهگیت توی گلخونه آقاجون ...
28 فروردين 1393

وقتی نمیگذارم بابایی بخوابه...

از اونجایی که خیلی شیطون شدی ,وقتی زود تر از بقیه بیدار میشی به غیر از اینکه میری میگردی توی خونه و یه بلایی سره خودت میاری سعی میکنی هرکی خوابه از خواب بیدار کنی و معمولا برای بیدار کردن بابایی ( خوششششششششششششش خواب ) با مشکل روبرو میشی و هیچوقت تا حالا بابایی را نتونستی بیدار کنی... اما  این مامانی بیچاره است که از دست جنابعالی خواب نداره.... مثلا دیروز ساعت 5 صبح بیدار شدی و از اونجا که بابایی خواب بود و مامان هم داشت حاضر میشد بره سره کار آماده شدی و رفتی خونه عزیز که عزیز را سوپرایز کنی که چقدر نوه سحر خیزی داره و بهت افتخار کنه ... و البته حسابی هم سوپرایز شد .... از اونجایی هم که عزیز خوابش میومد و شما هم نمیخوابید...
28 فروردين 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نی نی کسری می باشد